... آرشیو مطالب پست الکترونیک لينك rss عناوین مطالب وبلاگ تم دیزاینر
صفحه نخست
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آی کلاس و آدرس majidkarimi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
خوش آن چشمی که بیند روی ماهت
خوشا آن سر که گردد خاک راهت
روا باشـد دهـد جان عاشـق تو
اگـر افـتد به روی او نـگاهـت
خوشا آنان که در دامت اسیرند
به رخسار دل آرایت بصیرند
مکن از بین ما گلچین که گفتند:
کریمان, خوب و بد با هم پذیرند
شب و حیرانی و ما چشم در چشم
نشسته در تمنا , چشم در چشم
بیا تا بشکفد آیینه از تو
تماشا در تماشا چشم در چشم
همه شب تا به سحر ,چشم به راهت هستم
صنما منتظر چهره ماهت هستم
دلم از شوق تو لبریز صفا شد امشب
به دل شب به تمنای نگاهت هستم
رادر رزمنده سلام...
من یک دانش آموز دبستانی هستم .خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.
بامادرم رفتم ازمغازه بغالی کمپوت بخرم.قیمت آنها خیلی گران بود. حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25تومان بودو ازهمه ارزانتر بودرا نمی توانستم بخرم .
آخرپول ما به اندازه سیرکردن شکم خودمان هم نیست.در راه برگشت کنار خیابان ...
گفتم"((امیر!جبهه های غرب رابیشتردوست داری یاجنوب؟))
گفت:((جنوب!!چون شهیدشدن درگرمای جنوب, مثل شهیدشدن درصحرای کربلاست. من هم دوست دارم دربیابانی سوزان باعطش شهیدشوم.))
دریگی ازگرمترین روزهای مردادماه درمنطقه شلمچه ,پیکر غرقه به خونی دیدم که لبهایش ازعطش ترک برداشته بود,
خودش بودامیریارمحمدی مسئول گروهان کوثرازگردان زهرا علیه السلام
اتل متل یه بابا اونکه دلاوریهاش
که اسم اون احمده توجبهه غوغاکرده
نمره جانبازیهاش حالابیاین ببینین
هفتادوپنج درصده کلکسیون درده
اونکه تومیدون مین برابعضی آدمها
هزار تا معبر زده بنده های آب ونون
حالا توی رختخواب قبول کنین به خدا
افتاده حالش بده بابام شده نردبون
داشت میگفت:(یا حسین جان چه کنیم که اینجا نمی توانیم برایت عزارداری کنیم؟
توی زندانیم , دست کفریم.)
این را که گفت زانوهایش رابغل کرد وسرش را گذاشت روش.
شروع کرد نوحه خواندن,آهسته .می خواند وگریه می کرد.
گریه ام گرفت. با هم گریه می کردیم .
او سنی بودومن شیعه...
چادرش راسرکرد...
پرسیدم :کجامیروی؟
گفت: مگرنشنیدی شهید آورده اند!! شایدجگرگوشه من هم بین آنهاباشد.
از در خانه بیرون رفت.
وبعد از چند ساعت گریه کنان برگشت
باز هم....
هرگاه که میخواهم زنده باشم
آنگاه که زندگی ترک میگویدم
به آن می چسبم
میگویم زندگی
زود است رفتن دست گرمش در دستم
لبم کنار گوشش
نجوا میکنم ای زندگی
زندگی گویی معشوقی است که میرود
از گردنش می آویزم
فریاد میزنم
ترکم کنی می میرم
سوال یک دختر بچه نه ساله شیعه از مدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند:
ما در کلاس که 24 نفر هستیم , معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره به من میگه : خانم محمدی , شما مبصر باش تا نظم کلاس به هم نریزه...
و به بچه ها میگه : بچه ها ,شما گوش به حرف مبصر کنید تا من برگردم !
شما میگید پیامبر (ص) از دنیا رفت و کسی را برای جانشینی خودش انتخاب نکرد ,
آیا پیامبر صلی الله علیه و آله , به اندازه معلم ما بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند
که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد ..؟!
جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه:
ی شود در همین لحظه از راه برسی و جوری مرا در آغوش بگیری که حتی عقربه ها هم جرات نکنند از این لحظه عبور کنند!
و من به اندازه تمام روزهای کم بودنت تو را ببویم و در این زمان متوقف...
سالها در آغوشت زندگی
صفحه قبل 1 ... 14 15 16 17 18 ... 28 صفحه بعد
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.